منبع سایت آچیق
(1)
یادی عزیز
و بادى سبز
که چادر زنان را از سرشان مى رباید
تو هنوز
در همانجائى
که بیست و پنج سال پیش در آن کوچه تبریز بودى
چادر
ماهئى است
که اندام یونس را بلعیده است
(2)
مردم من
با صمیمیت دعا خوانده اند
با صمیمیت
تفنگ
بدست گرفته جنگیدهاند
تفنگ
سالها
در دستشان بوده سالها
اگر
اکنون
سکوت کردهاند بیمى
نیست
زیرا
وقتى که بلند شوند به درخت هاى بلند بهار
خواهند مانست
که شکوفه مى کند
گل مى کند
و میوه هایى
بدرشتى
قلب هم مى دهد
با صمیمیت
(3)
نیمه شب
بر بالاى تپه
در قهوه خانه
من و
رفقایم
عسل سبلان
خوردیم
به پارس سگ هاى
دهکده
گوش دادیم
شعر خواندیم
و از زندان
حرف زدیم
گریه قهوه چى
حرف ما را
قطع کرد
او به چهچه آوازه خوان ترکى
گوش مى داد
که مثل
صداى دور دست یک رودخانه بر موج هاى نسیم
مى آمد
ما دیگر
حرفى
نزدیم
(4)
صبحش
چون نان برشته را ماند، تبریز
ظهرش
به کباب برّه مى ماند، تبریز
با قطره خون داغ بر پهلویش
عصرش
ودکاى یخ است مى سوزاند
آنگونه که تو
فریادکشان به خانه مى آیى
و نیمه شبش
انگار زنى است چون بالش قو
نگذاشته سر بر آن، مى خوابى
بیدار شوى
تبریز فصول نور را
مى ماند
(5)
پیشانى بلندت بلند تر باد اى شهر
که نخستین انقلاب شرق را
بر بازوان بلندت بند کردى
اى جهت حرکت
اى ادامه من
اى ریشه من
آفتاب
درست از سینه تو مى روید
من حتى گورستان هایت را هم دوست دارم
(6)
از تو که حرف مى زنم
کاغذم تمام مى شود
کاغذى دگر به من بده
وسعتش به قدر آسمان
تا که از تو باز
حرف هاى دیگرى زنم
(7)
زیستن کنار تو
زیستن کنار آفتاب نیست
برتر است
دور زیستن
از کنار تو
عین دوزخ است، بل که
بدتر است
خواهر کدام شهرى اى بهشت من
تا که شعر خویش را نثار زنوان او کنم ؟
(8)
مردى با قفس رنگین قنارى ها
ازکنار موسیقى نام تو میگذرد
) نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
در دالان مظفریه
ابریشم قالى دیوانه شده
سکوت را شکسته، حرف مى زند
تو زبان تصاویر ابریشمى
) نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
در راسته کوچه
زنى شیر آب را باز کرد
هرگز آب به این سرعت در سطل نریخته
( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن )
گردن و کوهان شتر
از بالاى دیوار دیده مى شود
شترهاى بلند، دیوارهاى کوتاه
( نامم را صدا بزن نامم را صدا بز)
چشم هاى عسلى دخترانت
حتى دیوارهاى کاهگلى را هم شیرین کرد
( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن )
اسبى که شیهه مى زند
برادر من است
طاوسى که از کوچه مى گذرد
خواهر من
( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
ساطور
استخوانهاى شیشک را خرد کرد
لقمهاى از آن گوشت بمن مسکین دهید
( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
شیر ماهى هامان در میدانچه
کشتى مى گیرند
زنان به بازوهاى آنان مى اندیشند
( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن )
ارک
قطورترین کتاب جهان است
که در برابر ما
عمودى ایستاده است
تاریخ تویى
( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
در کنار رودخانه
مردى
با پدر زنش مى آید
با زنش مى آید
با پدرش مى آید
با پسرش مى آید
با مادرش مى آید
با دخترش مى آید
قوم من دارد از پلههاى انقلاب بالا مى رود
نامت پر ستاره تر باد اى تبریز !
( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن )
(9)
سپیده هاى شکفته
و بلبلان بلورین
و فقر، فقر تبهکار
تناقضى
که دور صورت تو
چو ماه نیم گرفته مدام مى چرخد
زنى جوان را مانى
رعنا
زیبا
که ژنده جامه مى پوشد بدور اندامش
چقدر این مثل توده صادق است اینجا
به گنج خفته به ویرانى مانى
(10)
رفیق
شهر
و تنها شهر،
براى من !
اطاق کوچکى آنجاست
به کوچه هاى دراز و قدیم و پیچاپیچ
من اولین غزلم را
در آن اطاق نوشتم
نگاه دار برایم اطاق کوچک را
و گرنه گور عمیقى بکن
درون سینه سرخت
ببین جنازه شاعر
بدوش
جماعت کلمات
و برگزیده ترین شعرهایش مى آید
رفیق !
شهر !
و تنها شهر،
براى من !
"شعرهای تبریز" براهنی در سالهای قبل از انقلاب به زبان فارسی نوشته شده اند و تاکنون در جائی منتشر نشده اند.
زیبا بود به من هم سری بزن خوشحال می شم